+ صبح با مامان میرم کلاس یوگا . فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشم انرژی هامونو جاری میکنیم ، روزه میگیریم ، سعی میکنیم ذهن خرمگسی نداشته باشیم :)) میبینم داره تغییر میکنه ، خیلی شادتر شده .مامان و بچه یوگی !
+ روز اول که اومده بودم مامان خیلی خوشحال بود من نشسته بودم روی کابینت گفت مثل کبوتر شدی :) ، خوشحالم که دو تا بچه م پیشم هستن
+ و بابا که دیروز که با روپوش سفید منو دید . خوشبخت نیستم که حال هردوشون خوبه ؟ چرا . بیشتر از هر وقتی !
+ نمیدونم چرا دلم نمیخواد برم شنا .انگار که یه استرس بزرگ دارم که توی هر بار تمرین میگم نکنه برنده نشم ؟ واسه همین از استخر دوری میکنم کاش این مسابقه لعنتی زودتر بیاد و بره بریم تبریز و بیایم
+ اگه میتونستم میرفتم صخره نوردی یاد میگرفتم چقدر کار نکرده دارم !
+ از حس درونم نمیدونم چطوری بگم در حال بلوغ ، نه معلق فقط میدونم احتمالات جدید زندگیم چی میتونه باشه داستان زندگی ادم بزرگا کم کم واسه منم داره شروع میشه
+ نکنه یه روز منم بگم کاش اون دختر یاغی رو رها نمیکردم ؟ امیدوارم که نگم . نشم اون خانم معمولی خسته که دیگه هیچی دلش نمیخواد .
درباره این سایت