+ غصه دارم دیشب احساس خفگی میکردم. کاش همون یه ذره هم حس امید وجود نداشت . یک "برای همیشه "کم داشت تا اخرین مردن. ادم توی برزخ چیکار کنه؟

+"به ظاهر شاید هیچ چیزش نشده بود.اما  در باطن چرا .در باطن چلانده شده بود . چلانده میشد. یک حس گنگ و ناپیدا ، یک گره قدیمی در روح، پرتوی از ان حس کهنه ازارش میداد."

+ همینطور دارم چلانده میشم بی طاقت شدم . شاید دلم شکسته و خودم نمیفهمم.

+" خسته ام ، این دست ها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟ دقیق میشوم . دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم ، بلکه صدایش را بشنوم. اما نه فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه ی یک کاج بال میزند. مغزم ، مغزم درد میکند از حرف زدن ، چقدر در ذهنم حرف زده ام ، خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت ، مغایر ، متضاد."

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها