+ به جون خودم افتاده بودم و حتی خودم رو ول کرده بودم اواره می چرخیدم .
+ ادم هر بلایی که سرش بیاد وقتی میخوابه و بیدار میشه انگار اون اتفاق براش همینطور کم رنگ میشه هی دردش کمتر میشه انگار نه انگار که قلبش دیشب پاره پاره شده بود .
+ خیلی در جا زدم .
+ خودم میفهمم چه بلایی داره سرم میاد ، ولی این بار نمیتونم به خودم کمک کنم .لازمه یه نفر بیاد از این حال دربیاره منو .
+دیشب ترامادول توی دهنم تلخ شد ، تا صبح احساس میکردم دارم از تشنگی میمیرم. مثل کویر شده بودم .
+ بد جایی ام . بد
+ روایت نوشتن رو یادم رفته .
+میخوام بخونم فقط
+ نمیدونم قدم بعدیم چیه ، فرار ؟ موندن ؟ کشاورزی ؟ موسیقی ؟ نقاشی ؟ کتاب ؟ شنا ؟
+ صوفیا جذبم نکردن شما چه میکنید مسلمانان
درباره این سایت