+ احساس بدی دارم . حس تهوع

+ چرا هر چی میگذره بیشتر دلم میخواد فرو برم توی خودم . تو پناهگاه های قبلیم مثل یک ادم ترسیده شدم ، از چیزایی که فکر نمیکردم اتفاق بیفتن حتی از آدما ، دقیقا موجودات اطرافم .هیچ چیز جای نفع و سودشونو نمیگیره نه دوستی ، نه رفاقت ، نه محبت و به قول خودشون معرفت . حتی تو که داری اینو میخونی واسه نفع خودت خیلی کارا رو کردی که روحتو گول بزنی که با خودت بگی من درست ترین کارو کردم . حتی خودم .

+ پر از خشمم و این نزدیکترین ها رو میسوزونه اول خودمو .

+شکست خوردم بیرون از خودم .بین ادما ، توی روابط چرا مهربونی کردی ؟ چرا خودت نخواستی که از این منجلاب بیرون بیای ؟ کی قراره به خودت بگی بسه اینطوری بودن ؟ امشب . همین لحظه .

+ امیدوار نیستم نه به تو ، نه به خودم ، نه به رشت و تبریز و دوری . رحم نمیکنم به امیدوار بودن . احمقانه ست .


مشخصات

آخرین جستجو ها